۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

An Interesting Story


گويندپادشاهي بود كه چهار همسر داشت به نامهاي:دلارام,جهان,حيات و فنا
گويندپادشاه با يك شاهزاده بيگانه بازي شطرنج مي كرده و شرط اين بوده كه
اگر شاه ببازد يكي از همسرانش را در اختيار همبازي خود بگذارد
شاه هنگام بازي در مي يابدكه خواهد باخت براي مشاوره نزد همسرانش ميرود
وهمسران شاه هر كدام براي رهايي از اين انتخاب پاسخي مي دهند
ابتدا نزد همسر بزرگش جهان مي رود و او مي گويد
توپادشاه جهاني جهان ز دست مده كه پادشاه جهان را جهان بكارآيد
سپس نزدحيات مي رودو او نيز مي گويد
جهان خوش است وليكن حيات مي بايد اگر حيات نباشد جهان چه كارآيد؟
فنا نيزچنين پاسخ مي دهد
جهان و حيات و همه بي وفاست فنا را نگهدارآخر فناست
و در آخر نزد زيركترين همسرش دل آرام مي رود و همسر شاه ابتدا ازچگونگي بازي مي پرسد وسپس چنين پاسخ مي دهد
شاها دو رخ بده دلارام را مده پيل و پياله پيش كن و اسب گشت مات
و شاه اين گونه بر رقيبش غلبه مي كند

۱۳۸۷ اردیبهشت ۷, شنبه

Heaven vs. Hell...


یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد!
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!"
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!"
خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!"
وقتی که عیسی مسیح مصلوب شد، داشت به شما فکر می کرد!

۱۳۸۷ اردیبهشت ۶, جمعه

.


آن شنیدم که رادمرد بزرگ
پایه ی مردمی چنان بنهاد
که نه از کس فریب باید خورد
نه کس را فریب باید داد

۱۳۸۷ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

This is a must read

George Carlin on age102.
(Absolutely Brilliant)




George Carlin's Views on Aging

Do you realize that the only time in our lives when we like to get old is when we're kids? If you're less than 10 years old, you're so excited about ageing that you think infractions.

'How old are you?' 'I'm four and a half!'You're never thirty-six and a half. You're four and a half, going on five! That's the key

You get into your teens, now they can't hold you back. You jump to the next number, or even a few ahead.

'How old are you?' 'I'm gonna be 16!' You could be 13, but hey, you're gonna be 16! And then the greatest day of your life .. . You become 21. Even the words sound like a ceremony. YOU BECOME 21. YESSSS!!!

But then you turn 30. Oooohh, what happened there? Makes you sound like bad milk! He TURNED; we had to throw him out. There's no fun now, you're Just a sour-dumpling. What's wrong? What's changed?

You BECOME 21, you TURN 30, then you're PUSHING 40. Whoa! Put on the brakes, it's all slipping away. Before you know it, you REACH 50 and your dreams are gone.

But wait!!!
You MAKE it to 60. You didn't think you would!

So you BECOME 21, TURN 30, PUSH40, REACH 50 and MAKE it to 60.

You've built up so much speed that you
HIT 70! After that it's a day-by-day thing; you HIT Wednesday!

You get into your 80's and every day is a complete cycle; you HIT lunch; you TURN 4:30 ; you REACH bedtime. And it doesn't end there. Into the 90s, you start going backwards; 'I Was JUST92.'

Then a strange thing happens. If you make it over 100, you become a little kid again. 'I'm 100 and a half!'
May you all make it to a healthy 100 and a half!!


HOW TO STAY YOUNG


1.
Throw out nonessential numbers. This includes age, weight and height. Let the doctors worry about them. That is why you pay 'them.'

2.
Keep only cheerful friends. The grouches pull you down.

3.
Keep learning. Learn more about the computer, crafts, gardening, whatever. Never let the brain idle. 'An idle mind is the devil's workshop.' And the devil's name is Alzheimer's.

4.
Enjoy the simple things.

5.
Laugh
often, long and loud. Laugh until you gasp for breath.

6.
The tears happen. Endure, grieve, and move on. The only person, who is with us our entire life, is ourselves. Be ALIVE while you are alive.

7.
Surround yourself with what you love , whether it's family, pets, keepsakes, music, plants, hobbies, whatever. Your home is your refuge.

8.
Cherish your health: If it is good, preserve it. If it is unstable, improve it. If it is beyond what you can improve, get help.

9.
Don't take guilt trips. Take a trip to the mall, even to the next county; to a foreign country but NOT to where the guilt is.

10.
Tell the people you love that you love them, at every opportunity.

AND ALWAYS REMEMBER
:
Life is not measured by the number of breaths we take,
but by the moments that take our breath away.

۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

راز بی اخلاقی برخی مسلمانان

و "خواجه نصير الدين " دانشمند يگانه ی روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه ی درس بزرگان در همه ی زندگانيم برابر آن حقير می نمايد و آن اين است : ه
در بغداد هرروز بسيار خبرها می رسيد از دزدی , قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود . روزی خواجه نصير الدين مرا گفت می دانی از بهر چيست که جماعت مسلمان از هر جماعت ديگر بيشتر گنه می کنند با آنکه دين خود را بسيار اخلاقی و بزرگمنش می دانند ؟
من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسيار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم .
خواجه نصير الدين فرمود : ه
ای شيخ تو کوششها در دين مبين کرده ای و اصول اخلاق محمد که سلام خدا بر او باد را می دانی . و همانا محمد و جانشينانش بسيار از اخلاق گفته اند و از بامداد که مومن از خواب بر می خيزد تا هنگامی که شبانگاه با بانويش همبستر می شود , راه بر او شناسانده شده است .
اما چه سری است که هيچ کدام از ايشان ذره ای بر اخلاق نيستند و بی اخلاق ترين مردمانند و آنکه اخلاق دارد نه از مسلمانی اش که از وجدان بيدار او است. ه
من بسيار سفرها کرده ام و از شرق تا غرب عالم و دينها و آيينها ديده ام . از "غوتمه ( بودا ) "در خاورزمين تا "مانی ايرانی" در باختر زمين که همانا پيروانشان چه نيکو می زيند و هرگز بر دشمنی و عداوت نيستند . ه
آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نيست و تنها بنيان اخلاق را خودشناسی می دانند و معتقدند آنکه خود بشناسد وجدان خود را بيدار کرده و نيازی به جزئيات اخلاقی همچون مسلمانان ندارد . ه
اما عيب اخلاق مسلمانی چيست ای شيخ ؟
در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند , آن فرمان " اما " و " اگر " دارد . ه
در اسلام تو را می گويند : ه
دروغ نگو ... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نيست . ه
غيبت مکن ... اما غيبت انسان بدکار را باکی نيست ه
قتل مکن ... اما قتل نامسلمان را باکی نيست . ه
تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکی نيست . ه
و اين " اماها " مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود ديگری را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پستی را به خود می دهد و خدا را نيز از خود راضی و شادمان می بيند . ه
و راز نابخردی و پستی مسلمانان در همين است ای شيخ کسلان .... ه
از اسرار اللطيفه و الکسيله