۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه

ایده های کرگدنی!

خیلی وقته که دارم به یه سری ایده فکر می کنم، عملا دارم سعی می کنم که یه سری چالش جدید رو توی زندگی هم به وجود بیارم و هم حل کنم. دیروز یه ایده جدید رو (در راستایی متفاوت از ایده های قبلی!) دوستی بهم پیشنهاد کرد. خیلی جالب بود و عملی(!) و نسبتا ساده، پروژه ای حداقل 5 ساله، با ریسک پایین و امکان موفقیت بالا با پشتوانه صنعتی، نکته ای که هنوز از اون در عجبم اینه که چطور چنین ایده ساده ای رو کسی دنبال نکرده و چطور زودتر به ذهن خودم نرسیده بود. و اینکه چطور میشه متفاوتش کرد و گسترشش داد.

چندتا نکته توی این اتفاق برام جالب بود:

1 - شبکه ارتباطی: در ارتباط نزدیک بودن با صنعت و اطلاع از نیازهایی که وجود داره خیلی می تونه به "خلاقیت جهت دار" و در نهایت "موفقیت" یک ایده صنعتی* کمک کنه. به عبارت دیگه، دنیای آکادمیک گاهی می تونه خیلی دورتر از نیازهای واقعی و کنونی که الان صنعت داره بره. به خصوص که اون چیزی که به عنوان "دانش" شناخته میشه، کمابیش دنباله رو موضوعاتی از پیش تعیین شده است.** که این هم البته به دلبل محدودیت منابع و تغییر استانداردهای آکادمیک در 30 سال گذشته ست. شاید بشه گفت که دنیای آکادمیک ماشینی تر شده.*** از طرفی گاهی هم در محیط آکادمیک چنان درگیر جزییات می شی که خیلی نیازهای بدیهی رو یا نمیبینی، یا ارزشی برای گسترشش نمی بینی.****

2 - استمرار: برای رسیدن به ایده های بزرگ قطعا بایستی از قدم های کوچیک شروع کرد. البته همیشه باید گوشه چشمی هم به تصویر کلان***** راهی که طی می شه داشت. اینکه در زمان صحیح قدم بعدی رو برداشت، نه زودتر که عملا قدم قبلی رو هم خراب می کنه و کار رو به انجام نمی رسه، و نه دیرتر که عملا چنان در قدم قبلی غرق شدی که دیگه انرژی لازم برای برداشتن قدم بعدی خیلی زیاد می شه. توی این موضوع عمل کردن در غالب یه تیم خیلی خیلی موثره. 

3 - ریسک پذیری: خیلی از وقتها اگه بخوای دنبال چنین راهی بری، بایستی ریسک رو بپذیری، تیم (هم کاری و هم شخصی) درستی رو انتخاب کنی، و تلاش کنی!. بسیار تجربه جالبیه، و حتی اگه در کوتاه مدت "موفق" هم نشه، در درازمدت تجربه ای که به دست آوردی تو رو به سمت اهداف بزرگتری هدایت می کنه. ولی قطعا به پوست کرگدن نیاز داری****** و استقامت لاک پشت و یه مقداری هم امید!!

پس نوشت 1:
"موفقیت" رو شاید بشه یه مفهوم نسبی دونست. اینکه چه چیزی رو "موفقیت" بدونی بستگی به معیارها و اهدافی داره که می خوای بهشون برسی. به عنوان مثال گاهی اوقات افرادی رو ما "موفق" می دونیم، که خودشون چنین نظری ندارند! چون معیار موفقیت متفاوتی از اونچه ما تو ذهنمون داریم، دارن!

پس نوشت 2:
تمام اینها از دید یک دانشجوی رشته مهندسیه! قطعا در زمینه های مختلف، دیدگاه ها درباره دنیای آکادمیک و تاثیرش بر بهبود کیفیت زندگی روزمره متفاوته.

پاورقی:
* "Technological Entrepreneurship" در مقایسه با "Entrepreneurship" که این روزها بحثش خیلی داغه.
** که البته این به خودی خودش بد نیست و منجر به ایده های جدید در درازمدت میشه.
*** Academia is industrialized! (نگفتم "صنعتی تر" که ابهام در مفهوم پیش نیاد!)
**** شاید به همین دلیله که بعضی وقتا over-qualified میشی.
***** Big picture
****** قابل توجه حامیان حیات وحش: این جمله صرفا سمبلیک بود!

۱۳۹۱ فروردین ۳۱, پنجشنبه

هذیان های شبانه: امشب فلزی

امشب دلم هوای یه حس رو کرده، یه حس غریب قدیمی، دارم سعی می کنم با نوشتن ارضاش کنم، ولی نمیشه، مثل آب دادن به یه گرسنه می مونه. امشب باز دلم هوای ستاره کرده، هوای لمس نفس خنک آسمون، بوی عطر گل، یه حس قشنگ... ولی نیست، گل ها همه فلزی اند، آسمون پلاستیکی، عطرها بو ندارن، ستاره ها اکلیلی اند، نوشتن... اونم بدون خودکار و کاغذه! 


هذیان های شبانه: کاروانسرای ذهنم

وقتی به چشماش نگاه می کنم،
از خودم بیزار می شم،
که چطور نتونستم،
وقتی که برای فرار از خودم به خودم پناه می برم،
از ترس با خود بودنم وحشت همه وجودمو می گیره.
گاهی... 
گاهی از گذر ذهن می گذره، 
و همون گذر گاه و بیگاه هم منو از خود بیخود می کنه،
کاش...
نوشتن شهامت می خواد...

۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

آغاز به کار ققنوس خارجی!

مدتی بود این ایده توی ذهنم می چرخید که به انگلیسی هم بنویسم، ولی دوست نداشتم که این بلاگ "یک دستی" خودشو از دست بده. بالاخره راه حل پیدا شد! چجوری؟ به این ترتیب که بلاگر امکان اضافه کردن صفحات جدید (در مقایسه با پست های جدید!) به وبلاگ رو می ده. این صفحه جدید می تونه صرفا یه لینک باشه به یک صفحه یا وبلاگ مستقل دیگه. از طرفی بلاگر به کاربر این امکان رو هم میده که همزمان چندتا وبلاگ با یک حساب کاربری داشته باشه. به این ترتیب میشه یک وبلاگ دوم ساخت و لینکشو به عنوان صفحه ای از این وبلاگ (نه یک پست!) در نوار بالایی قرار داد. وبلاگ جدید شروع جالبیه، گرچه ممکنه نگارش به یه زبون دومی که لزوما هم عنانش هم در میدان فصاحت در دستت نیست (!!) چندان راحت نباشه، ولی قطعا تجربه خوبی خواهد بود! 

۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

هذیان های شبانه: در حسرت لمسش!

بعضی وقتا یه دونه برف میشینه روی دستکش بافتنیت... نگاش می کنی، از نزدیک، خیلی خیلی نزدیک... خیلی قشنگه، دوست داری لمسش کنی... ولی حیف که گرمای دستای یخزده ات آبش میکنه... و اینجوریه که همیشه، از ترس آب شدنش، تو حسرت لمسش می مونی!

۱۳۹۱ فروردین ۱۹, شنبه

هذیان های شبانه: آینه

موجود جالبیه، تا وقتی ازش دوری کنجکاوی ببینی چی بهت نشون میده،
نزدیک و نزدیکتر که می شی، بهتر و بهتر می بینی،
ولی وقتی خیلی نزدیک می شی دیگه چیزی نمی بینی، فقط لمسش می کنی، خنکی زیر پوستشو حس می کنی...

۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

نه!

امان از لحظه ای که "نه" می شنوی، جایی خوندم که باید خودتو عادت بدی به "نه" شنیدن، نرنجی، ناراحت نشی، و به حرکتت ادامه بدی. سخته و بعضی وقتا خیلی خیلی سخته، ولی ممکنه! باید باهاش کنار اومد و پذیرفتش، فکر کردن بهش مثل انگشت توی زخم کردنه، آدم دل ریش می شه... رهاش کن، حرکت کن، نباید وایساد!