اخیرا دوستم و خواهرش رو بعد از سال ها دیدم و دو - سه روزی رو با هم به گشت و گذار پرداختیم، توی این مدت از هر دری سخنی می راندیم و پیش می آمد که خواهرش هم از رابطه اش با نامزدش گاهی صحبت وگاهی هم گلایه می کرد. تا این جای ماجرا به کنار، در طول این چند روز متوجه شدم که خواهر بزرگتر گاهی کارهایی انجام میده و چیزهایی رو دوست داره که تصور می کنه برای بقیه همسفرها هم جذابه، در حالیکه در عمل اینطور نبود. پس از مدتی متوجه شدم که یه سری از گلایه هاش از رابطه با نامزدش هم نتیجه همین مشکل عدم درک متقابل هست.
امروز داشتم مقاله نسبتا بلند بالایی در مورد زندگی یکی از حاکمان سابق یکی از سرزمینهای این کره خاکی(!) می خوندم.* نکته جالبی که داشت این بود که این حاکم با وجودی که ایده های جالب و بزرگی در سر داشته، ولی تصورش از دنیای اطرافش با واقعیت اندکی تفاوت داشته (به صورت خیلی ظریفی!). گرچه تصمیمات خوب بیشماری گرفته، اما در نهایت این طرز تفکر و همین عدم توانایی درک دنیای بیرونی منجر به ضعف تصمیم گیری در لحظات حساس و در نهایت شکست او می شه.
نکته مشترکی که در هر دوی این موارد می شه دید ضعف در درک متقابل دنیا و به خصوص انسان های پیرامونی است. این مورد رو در خیلی از موارد امروزی هم با شدت و ضعف های متفاوتی میشه مشاهده کرد. و گاهی میشه حتی اون رو نتیجه عدم ایجاد حس اعتماد متقابل هم دونست. در مجموع (و به نظر من) یکی از راهکارهای حل این مشکل ایجاد ارتباط متقابل پایستار هست. به این معنی که سعی کنیم که شناخت خودمون از دنیای اطراف و انسان های دور و اطرافمون رو با استفاده از ابزار ارتباط متقابل پایستار کالیبره کنیم.** به عنوان مثال در یک رابطه سعی کنیم قبل از هر تصمیم مشترک، نظر و علاقه طرف مقابل رو جویا بشیم بدون اینکه اون رو در وضعیتی قرار بدیم که مجبور بشه نظری موافق با علاقه ما بیان کنه. و اگر نظرش رو هم نپسندیدیم به اون احترام بذاریم و این تفاوت دیدگاه یا عقیده رو بپذیریم. به این ترتیب دید ما نسبت به نظرات و دیدگاه او کالیبره می شه. این کالیبره شدن بایستی پایستار و دو طرفه باشه، پایستار به این معنی که باید در طول زمان مرتب تکرار بشه چراکه نظرات آدمی در طول زمان دستخوش تغییرات میشه.
در مثال حاکم سابق هم این مساله ارتباط متقابل پایستار باز می تونسته یکی از راهکارها باشه. به این معنی که شاید اگر این فرد سعی در به روز نگه داشتن دیدگاه خودش نسبت به محیط اطرافش به وسیله ارتباط متقابل با افراد و مشاورین معتمد می کرد و نظرات مخالف رو حذف نمی کرد، شاید در نهایت سرنوشت دیگری پیدا می کرد. باید پذیرفت که ما علاقه و "اینرسی" این رو داریم که به سمت نظرات موافق جذب بشیم و نظرات مخالف رو از خود برونیم. این موضوع عملا منجر به همان مشکل عدم درک متقابل می شه، منتها این بار در یک دامنه وسیع تر از یک نفر، یعنی یک گروه!*** این وضعیت می تونه وخیم تر هم بشه، چراکه عملا یک گروه با تایید طرز تفکر اشتباه همدیگه می تونن منجر به بحرانی تر شدن این مساله هم بشن.
* اسم نمی برم تا پیش داوری در ذهن خواننده بقیه جملات پاراگراف رو تحت تاثیر قرار نده!
** Calibrate
*** این متن صرفا بیان کننده نظر شخصی منه و من هیچ تخصصی در جامعه شناسی یا روانشناسی ندارم!