۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

گفتگوی من و غم!!

دلیل اینکه تنهایم
نشستم گوشه ای با غم
سخن می دهیم بر هم
همی پرسیم ز حال هم
به من گفتا که تنهایی
چرا آخر تو اینجایی؟
به او گفتم تو هیچ دانی
ز حال من بی او
بگفتم آری اما
تو تنها نیستی اینجا
چه بسیارند عاشق ها
چه بسیارند مجنون ها
به او گفتم اما من
نه مجنونم، نه عاشق وار
به گرد او می گردم
نگه کرد من را غم
در اندیشه گرفت پیرهن
مرا گفت سپس از پی
تو را پس چیست مرهم؟
به او گفتم که عاشق ها
دلسوزها، مجنون ها
همه گر بگیرند گیسوش
به ناگه می روند از هوش
ولی من نه آن مشتاقم
که او را گیرم در آغوش
از یاد برم آنگاه
کمال و ذات نیکوش
من از آن هستم اینجا
نشسته روبرو با تو
که گر رهایت سازم
می روی تو سوی او
می نشینی روبروی او
از این روست که من هر شب
تو را سیر می بینم
می آسایم دمی با تو
گهی زود و گهی تا صبح
که نتوانی ببینی تو
خم ابروی او
مرا نیست هیچ مرهم
جز اینکه بدانم نیستی
تو جز اینجا هر دم!

این قافله عمر

امروز تصویری دیدم در وبسایت 1x.com

این تصویر ناخودآگاه من را به یاد این قطعه شعر انداخت که روزگاری وضعیت* یاهو مسنجر دوستم محمدجواد بود و دیگر حفظ شده بودم...
"این قافله عمر عجب می گذرد"

ضمن این که همیشه ذهنیت "هر کی زودتر رسید" را باید به خاطر داشت، برخی اوقات خیلی عجله کردن هم ممکن است منجر به این شود که خیلی زود برسی و هنوز بقیه نرسیده باشند، آن وقت است که تنهایی نمی دانی باید چه کار کنی و حوصله ات سر می رود!! بعضی ها حتی برمی گردند تا با بقیه باشند!!!



* همان status سابق!

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

زمان

چند روز پیش با یک دوست قدیمی در بافالو صحبت می کردم، از هر دری سخنی راندیم و گفتیم و گفتیم تا بر حسب اتفاق بحث رسید به زندگی مشترک، این دوست خوبم قبل از آمدن به اینجا ازدواج کرد و با خانمش به اینجا آمد، بسیار تعریف می کرد از زندگی مشترکشان و من هم خیلی خوشحال می شدم که می شنیدم... یک جای صحبتش به نکته جالبی اشاره کرد ... که تا تجربه نکنی متوجه نمی شوی چقدر لذت بخش است ... یاد صحبت های یکی از استادهایم راجع به دوره دکتری افتادم (در زمانی که هنوز میزان علامت سوال های ذهنم بیشتر از مقدار بحرانی بود*!!) که بر این عقیده بود که ممکن است نادانسته های زیادی در بدو ورود تو را بترساند ولی وقتی درگیر شدی** میتوانی قضاوت کنی و درک درستی پیدا کنی...
نکته مشترک هر دو قضیه این است که در هر دو مورد باید هزینه زمان را پرداخت کرد تا بتوان به یک سطح بالاتر رسید و در واقع "بعضی وقتها" خود زمان باعث این حرکت رو به جلو می شود، البته عامل لازم است و نه کافی، مثل "تلاش" که آن هم یک عامل لازم است ولی باز هم عامل کافی به حساب نمی آید!
مثال این قضیه را هم چند هفته پیش مشاهده کردم و آن هم دریافت گواهی ارتقا از student membership به associate membership در جامعه مهندسین عمران امریکا بود، فکر می کنم یکی از دلایل آن همین مدت زمانی بود که من عضویت دانشجویی داشتم، گرچه قاعدتا این موضوع تنها دلیل نبوده ولی بدون آن هم ممکن نبوده است!!


*یک اصل در طراحی که وقتی یک پارامتر از میزان بحرانی آن بیشتر باشد سیستم قابلیت عملکردی خود را از دست می دهد
**getting involved