دلیل اینکه تنهایم
نشستم گوشه ای با غم
سخن می دهیم بر هم
همی پرسیم ز حال هم
به من گفتا که تنهایی
چرا آخر تو اینجایی؟
به او گفتم تو هیچ دانی
ز حال من بی او
بگفتم آری اما
تو تنها نیستی اینجا
چه بسیارند عاشق ها
چه بسیارند مجنون ها
به او گفتم اما من
نه مجنونم، نه عاشق وار
به گرد او می گردم
نگه کرد من را غم
در اندیشه گرفت پیرهن
مرا گفت سپس از پی
تو را پس چیست مرهم؟
به او گفتم که عاشق ها
دلسوزها، مجنون ها
همه گر بگیرند گیسوش
به ناگه می روند از هوش
ولی من نه آن مشتاقم
که او را گیرم در آغوش
از یاد برم آنگاه
کمال و ذات نیکوش
من از آن هستم اینجا
نشسته روبرو با تو
که گر رهایت سازم
می روی تو سوی او
می نشینی روبروی او
از این روست که من هر شب
تو را سیر می بینم
می آسایم دمی با تو
گهی زود و گهی تا صبح
که نتوانی ببینی تو
خم ابروی او
مرا نیست هیچ مرهم
جز اینکه بدانم نیستی
تو جز اینجا هر دم!
نشستم گوشه ای با غم
سخن می دهیم بر هم
همی پرسیم ز حال هم
به من گفتا که تنهایی
چرا آخر تو اینجایی؟
به او گفتم تو هیچ دانی
ز حال من بی او
بگفتم آری اما
تو تنها نیستی اینجا
چه بسیارند عاشق ها
چه بسیارند مجنون ها
به او گفتم اما من
نه مجنونم، نه عاشق وار
به گرد او می گردم
نگه کرد من را غم
در اندیشه گرفت پیرهن
مرا گفت سپس از پی
تو را پس چیست مرهم؟
به او گفتم که عاشق ها
دلسوزها، مجنون ها
همه گر بگیرند گیسوش
به ناگه می روند از هوش
ولی من نه آن مشتاقم
که او را گیرم در آغوش
از یاد برم آنگاه
کمال و ذات نیکوش
من از آن هستم اینجا
نشسته روبرو با تو
که گر رهایت سازم
می روی تو سوی او
می نشینی روبروی او
از این روست که من هر شب
تو را سیر می بینم
می آسایم دمی با تو
گهی زود و گهی تا صبح
که نتوانی ببینی تو
خم ابروی او
مرا نیست هیچ مرهم
جز اینکه بدانم نیستی
تو جز اینجا هر دم!