۱۳۸۶ فروردین ۱۰, جمعه

خيلي جالبه


از سوسک مي ترسيم................از له کردن شخصيت ديگران مثل سوسک نميترسيم از عنکبوت ميترسيم................از اينکه تمام زندگيمون نار عنکبوت ببنده نمي ترسيم. از خوب سرخ نشدن قورمه سبزي ميترسيم................از سرخ شدن ادما از خجالت نميترسيم از سرما خوردگي ميترسيم................از سرخورده کردن دوستامون نميترسيم. از شکستن ليوان ميترسيم................از شکستن دل ادما نميترسيم

۱۳۸۵ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

خواجه آنست که باشد غم خدمتگارش


روزي مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان كم رفت و آمدي مي گذشت. . ه

ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان يك پسر بچه پاره آجري به سمت او پرتاب كرد. پاره آجر به اتومبيل او برخورد كرد . . ه

مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه ديده است. به طرف پسرك رفت و او را سرزنش كرد. ه

پسرك گريان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو، جايي كه برادر فلجش از روي صندلي چرخدار به زمين افتاده بود جلب كند. ه

پسرك گفت:"اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت كسي از آن عبور مي كند. برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من زور كافي براي بلند كردنش ندارم. ه

"براي اينكه شما را متوقف كنم ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده كنم ". ه

( ------------ --------- ---- )

مرد متاثر شد و از پسر عذر خواهي كرد. برادر پسرك را بلند كرد و روي صندلي نشاند و سوار اتومبيل گرانقيمتش شد و به راهش ادامه داد. ه

در زندگي و برای اهداف شخصی چنان با سرعت حركت نكنيد كه ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب كنند ! ه

خدا در روح ما زمزمه مي كند و با قلب ما حرف مي زند. ه

اما بعضي اوقات زماني كه ما وقت نداريم گوش كنيم، او مجبور مي شود پاره آجري به سمت ما پرتاب كند.

اين انتخاب خودمان است كه گوش كنيم يا نه! ه

آفرینها باد بر تو ای خدا بنده خود را زغم کردی جدا

در بن چاهی همی بودم نگون در همه عالم نمی گنجم کنون