۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

فال یلدا

امشب شب یلدا بود و دوستی فال حافظ من رو هم برام گرفت، حیفم اومد که به دست فراموشی بسپرمش:

من که از آتش دل چون خم می در جوشم  
مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم

قصد جان است طمع در لب جانان کردن    
تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم

من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم     
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم

حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش      
این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم

هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا      
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت            
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست     
پرده‌ای بر سر صد عیب نهان می‌پوشم

من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم        
چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم

گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق  
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم

۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه

دوستی بهتر از برگ درخت...

این چند روز حس می کنم که برگشتم خونه، حس خوبی دارم، گرچه کارها خیلی خیلی زیاده ولی عصرها که از سرکار میام شروع می کنم داستان های طول روز رو گفتن و اونم با حوصله گوش میده. غذایی درست می کنیم و خلاصه دوباره گرمای خونه رو میشه حس کرد، خیلی وقت بود که یادم رفته بود که هوم* و هاوس** با هم یه تفاوتایی دارن، هر ساختمونی خونه نمیشه!


* Home
** House

۱۳۹۰ آذر ۱۴, دوشنبه

خشکسالی!

بعضی وقت ها پیش میاد که همین طوری الکی یه شعری میاد تو ذهنم و ول نمیکنه... امروز این شعر از صبح اومده تو ذهنم و موندگار شده:

چنان خشکسالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق

فکر می کنم آخرین باری که این شعر تماس نزدیکی با ذهنم داشت موقعی بود که در کتاب ادبیات خوندمش، (یادم میاد که همون سال در بوستان سعدی قدیمی پدربزرگم گشتم و این شعر دوباره پیدا کردم...) شعریه که کاملا به این دوره و زمونه می خوره، فقط کافیه جای دمشق اسم شهر رو بذاریم!

هذیان های شبانه: درخت

درخت، موجود جالبی است که تا وقتی جوونه انعطاف پذیره و نیاز به مراقبت داره و میوه هم نداره... ولی هر چه پیرتر میشه قوی تر میشه، بیشتر میشه بهش تکیه کرد، و سخت و سخت تر میشه! درخت جوون هیچوقت نمیشکنه، خم میشه، ولی درخت پیر هرچقدر هم که قوی، خم نمیشه، میشکنه!

۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

در حاشیه همایش (2)!

هنوز نیم ساعتی به شروع ارائه استادم در یکی از سیمپوزیوم ها مونده و بود و من با عجله داشتم می رفتم یه شیرینی بگیرم که با قهوه ام بخورم که یهو یکی صدام زد، برگشتم و شناختمش، یکی از محقق های موسسه X بود، از همایش سال قبل می شناختمش و می دونستم خیلی آدم سرسختیه. با خودم گفتم "اوخ اوخ که حتما الان یه مشکلی از ارائه دیروزم گرفته و می خواد بهم بگه"، خیلی محترمانه سلامی کردم، در جواب گفتش که خیلی با ارائه ام حال کرده بود و از اینکه توی ارائه مدل انرژی فعالسازی رو هم در نظر گرفتم خوشش اومده بود. تا اینجاش به خیر گذشت!! بعدش لپ تاپش رو در آورد و نتایج آزمایش هایی که براساس مقاله های ما انجام داده بود رو نشونم داد و گفت که تونسته نتایج ما رو باز تولید کنه و بعدش چندتا سوال دیگه پرسید. اون لحظه خیلی خوشحال شدم، خیلی حس خوبیه وقتی ببینی نتایج کارهات به یه دردی خورده!! همچین یکم احساس پدرانه نسبت به پژوهش هام پیدا کردم! 

در حاشیه همایش!

هفته گذشته رو در همایش پائیزه انجمن پژوهشی مواد* گذروندم. علاوه بر اینکه قرار بود کار خودم رو ارائه کنم، مسوولیت دستیار جلسه برای چهار جلسه رو هم به من واگذار کرده بودند که در مجموع زمان زیادی از من برد. در حاشیه انجام این مسوولیت "خطیر" باید این رو به اطلاع همه دوستانی که احیانا در آینده ممکنه مسوول یا دستیار جلسه بشند برسونم که بترسید از "سونی وایو"** و "مک"***!! این دو مدل لپ تاپ غیر قابل پیش بینی ترین رفتار ها رو از خودشون نشون می دادن و چندین بار جلسه به خاطر اینکه اینها با پروژکتور جلسه کار نمی کردند تاخیر پیدا می کرد! (امیدوارم که به خاطر این موضوع "سو"**** نشم!! :)

* MRS Fall Meeting
** Sony Vaio
*** Apple Mac
**** Sue