۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

تو قدر مرا نخواهی دانست...

چیزهایی در زندگی هست که برچسبی روی خود دارند با این مضمون : «تو قدر مرا نخواهی دانست , مگر اینکه مرا از دست بدهی و دوباره به دست بیاوری...» *

* پائولو كوئيليو


پ.ن: امروز که برای معالجه به دکترم مراجعه کرده بودم، نتیجه عکس برداری رو به من نشون داد و گفت «خودت ببین، اصلا نیازی به سواد پزشکی هم نداره!!» و وقتی با قیافه مات و مبهوت من مواجه شد فهمید که بابا اصلا دست خودم نبوده که قدرشو بدونم یا نه، کلا از ازل همراه من نبوده و به دستش هم نخواهم آورد، لذا خواستم به آقای پائولوی عزیز یادآوری کنم که چیزهایی هم هست در زندگی با این برچسب:
« تو قدر مرا نخواهی دانست، چونکه از اولش هم منو نداشتی که قدرمو بدونی!!»

۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

شعر و Linux!

چند شب پیش بود که به مناسبت دیدار یکی از دوستان قدیمی از شهر تروی با یکی دوتا دیگه از بچه ها رفتیم و شامی دور هم خوردیم و گپی زدیم... در حین صحبت ها من یک دفعه یاد شعری افتادم که مرحوم فرهاد مهراد در یکی از ترانه هاش خوانده بود... گرچه این قطعه رو خیلی دوست دارم ولی هیچ وقت در خاطرم نمی مونه! اون شب هم باز همین مشکل پیش اومد و من هم به ناچار «در جا» مشابهش رو سرودم و برای بچه ها خوندم... امروز که در جهان مجازی می گشتم نسخه غیرتقلبیشو پیدا کردم... گفتم اینجا بنویسمش شاید کمک کنه که دیگه فراموشش نکنم:

امروز در این شهر چو من یاری نیست
آورده به بازار و خریداری نیست
وانکس که خریدار... بدو رایم نیست
وانکس که بدو رای ... خریدارم نیست*


* رباعیات - فرهاد مهراد

پ.ن: برای اولین بارهست که توی سیستم عامل لینوکس پست می نویسم و چیزی که از همه بیشتر سربسرم میذاره این حرف «پ» هستش که کلیدش (کلید M ) با کلیدی که در ویندوز استفاده می شد( کلید | ) فرق داره و من هم هنوز به این وضعیت عادت ندارم!! به علاوه من هنوز نتونستم کاما رو توی این صفحه کلید فارسی لینوکس پیدا کنم... برای همین هم مجبور شدم از سه نقطه استفاده کنم!! امان از این عطش برای تغییر!!