۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

امروز

و من امروز فهميدم معناى ظلم و مظلوم را
عمق خواب غفلت را
و رنگ گرم محبت را

۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

پیش داوری

در راستای دروس اخلاقی که اخیرا (و به طرز عجیبی!) می نویسم امروز می رسم به مبحث بسیار مهم پیش داوری!!

و اما این موضوع از کجا شروع شد و من چرا تصمیم گرفتم که راجع بهش بنویسم:

یکی دو هفته پیش با جمعی از دوستان (با باورهای مختلف) شروع به بحث راجع به اعتقاد به خدا کردیم. در واقع هر شخص بایستی به این سوال ساده پاسخ می داد که "آیا به خدا اعتقاد داره؟" و همه دوستان هم به تصور خودشون پاسخ رو خیلی ساده و خلاصه در یک بله یا خیر می دونستند! بماند که چه بحث های مختاف و جالبی در گرفت... بالاخره نوبت به من که رسید، ناگهان تمام تفکرات 20 سال گذشته ظرف چند ثانیه از ذهنم گذشت، خاطرات کودکی، مدرسه، عصر جمعه، آب بازی توی حیاط خونه، کلاس 3/4!!، تپه تلویزیون، دلهره امتحان و این که چطور در تمام این مدت و با بزرگ شدن من، خدای من هم دستخوش تغییراتی شده بود... بر خلاف تصور همه پاسخ به این سوال خیلی مشکل بود! نه تنها برای من، بلکه حتی می تونستم بسته به اعتقاد هر شخص براش مثالی از زندگیش خلاف پاسخی که داده بود بزنم (ولی من بنا به اصل احترام به عقاید مختلف، به شدت از این کار پرهیز می کنم، دلیلش در این مقال نمی گنجد!!) بماند که سعی من برای انتقال اونچه تو ذهنم بود ناکام موند ولی این من رو به یاد موضوعی انداخت که از 4 سال پیش شروع به فکر کردن در موردش کردم... "پیش داوری"!

بیاید ریشه ای تر به این موضوع نگاه کنیم. انسان، اشرف مخلوقات(!!) از قدرت تعقل و تجربه استفاده می کنه. گرچه نشون داده شده که برخی از سایر مخلوقات هم به نحوی و تا حدودی از این توانایی ها بهره مند هستند ولی فعلا ما خودمان رو بهتر از بقیه مخلوقات در استفاده از این امکانات می دونیم... کسی چه می دونه... شاید بقیه مخلوقات هم راجع به خودشون چنین فکری دارن و خودشون رو اشرف مخلوقات می دونن... فکرشو بکنید که مثلا سگ ها فکر می کنند که حس شامه خیلی قوی دارند و این که احتمالا ما دیرتر از اونا متوجه بوی جورابمون می شیم رو می ذارن به حساب اشرف مخلوقات بودنشون!! 

در کنار این قدرت تفکر و درس گرفتن از تجربه ها، انسان حس راحت طلبی و تمایل به انجام ساده تر و کم انرژی تر کارها رو هم داره. (به همین دلیل امروزه شما به جای پیاده رفتن برای خرید از خودرو استفاده می کنید!) وقتی این دو تا رو در کنار هم می ذاریم به یک سری نکات بسیار جالب می رسیم که در طول تاریخ بارها و بارها تکرار شدن! بذارید من این راحت طلبی (اینرسی) ذهنی رو به دو دسته "درس گرفتن از تجربه دیگران" و "اعتماد و استناد به گفته های دیگران" تقسیم کنم:

دسته اول منجر به پیشرفت دانش کنونی بشر شده و اولین گام مؤثر در اون هم اختراع خط بود برای تسهیل انتقال آموخته های نسل ها به هم. به همین خاطر هست که وقتی کشوری رایانه رو اختراع کرد، کشور دیگری دوباره رایانه رو اختراع نمی کنه!! بلکه از مخترع اون محصول رو می خره و سعی می کنه که پس از یاد گرفتن چگونگی ساخت اون محصول، براساس نیازهای خودش اون رو بهینه کنه! 

دسته دوم منجر به ظهور اعتقاد ها و فلسفه ها شده. از اونجایی که در پذیرفتن باورها و اعتقادات عوامل اعتماد و امید نقش مؤثری دارند، به همین دلیل افرادی که آغازگر نوعی اعتقاد یا نگرش هستند (مثل پیامبران، فیلسوفان و رهبران کاریزماتیک) سعی در جلب اعتماد مخاطب خودشون دارند، به عنوان مثال معجزه پیامبران عامل مهمی بود درجلب اعتماد و جذب پیروانشون. یا وعده دنیای بهتر (عامل امید) در مواردی همچون نگرش مارکسیسم.* این دسته از راحت طلبی ذهنی حتی می تونه منجر به خرافات هم بشه که نمونه اون داستان گوسفند سامریه یا تصور بطلمیوس مبنی بر مسطح بودن زمین. 

تفاوت عمده دسته اول و دوم راحت طلبی ذهنی در نوع اعتبار بخشی به مطالب منتقل شده بر اساس اعتبار شخص انتقال دهنده است. به عبارت دیگه، من در صورتی که به شخص انتقال دهنده اعتماد کنم به جهت راحت طلبی ذهنی مطلب رو می پذیرم و دیگه به خودم زحمت کاوش یا تفکر بیشتر رو نمی دم. "پیش داوری" رو هم میشه یک محصول فرعی (by-product) راحت طلبی ذهنی دونست. به عنوان مثال وقتی من به یک رستوران هندی می رم و غذایی که سفارش می دم رو به خاطر تندی زیاد نمی تونم به اتمام برسونم، از اون به بعد و تا وقتی که بر حسب اتفاق تجربه ای در تناقض با تجربه اول نداشته باشم، گزینه رفتن به رستوان هندی رو رد می کنم. این نوعی "پیش داوری" در مورد عبارت کلی "غذای هندی" هست. میشه گفت در پیش داوری در مورد یک موضوع، یک شخص، یا یک حقیقت از "برچسب" (tag) استفاده می شه. به این معنی که در مثال "غذای هندی"، برچسب "طعم تند" هست که در گرفتن تصمیمات بعدی در انتخاب رستوران نقش ایفا می کنه. 

ما هرچه بزرگتر می شیم، و هرچه وابسته های بیشتری پیدا می کنیم ( مثل شغل، همسر، فرزند، خانه و...) محافظه کارتر می شیم، و همین موضوع باعث کمتر شدن قدرت ریسک پذیری ما میشه، چرا که هزینه پرداختی برای ریسک کردن بالا می ره. لذا بیشتر به استفاده از برچسب ها به جای تجربه کردن و کاوش رو می آوریم. مثالی که در ذهن دارم تصویریست از یک کودک با یک مار با جثه ای بزرگ دور گردنش (در کتاب درسی روانشناسی دوره پیش دانشگاهی دیده بودم)، کودک به سبب کم "تجربه" بودن عطش بیشتری برای بازی با مار داره، در حالی که هر چه سن بالاتر می ره "برچسب"های بیشتری به موضوع مار اضافه میشه (مثل "خطرناک"، "سمی"، "کشنده"، "دردناک") به عنوان مثال وقتی ما در اردویی 30-40 نفره در سال آخر دوره کارشناسی (متوسط سن افراد حدود 22 سال!)، به یک مار درختی بی آزار برخوردیم، فقط یک نفر جرات بلند کردن اون رو با دست داشت و کسی حتی سعی نکرد بهش نزدیک بشه و ببینه چقدر خطرناکه! 

و اما این هنر استفاده از برچسب فقط به داستان آقا یا خانم محترم مار ختم نمیشه! این موضوع به انسان ها می رسه و اینکه ما در مواردی در مورد انسان ها هم براساس برچسب ها قضاوت می کنیم، قبل از اینکه اونها رو "کشف" کنیم! مثلا اینکه بعضی ها حتما دوست دارند بدونن شما اهل چه شهری هستید یا چه دینی دارید! و بر اون اساس قبل از شناخت براساس روش زندگی و نگرش شما، براساس شهر محل تولد یا دین شما در مورد شما، کارها و نیات شما قضاوت می کنند! برعکس این هم صادق هست، به این معنی که بعضی ها دوست دارند به جای معرفی خودشون به بقیه، برچسب هاشونو رو برشمارند، مثلا می گن من بچه تهرونم، فرشته میشینم، همسایه پرویز پرستوییم یا مثلا بنز 2015 دارم یا حتی دکترای فلان رشته رو دارم! گرچه همه اینها سرنخ هایی به ما میده که بهتر اون انسان رو بشناسیم ولی لزوما به معنی شناخت کامل نیست. البته همه ما کم و بیش از این برچسب ها استفاده می کنیم چون بعضی وقت ها واقعا کمک میکنه که به جای توضیح یک مطلب، با یک کلمه پیام رو برسونیم!

و اما برگردیم به داستان بحث با دوستان پیرامون اعتفاد داشتن یا نداشتن به خدا و ارتباطش با این متن بلند بالا!! این بحث صرف تعمق و تفکر در یک موضوع خاص عالیست! ولی وقتی قرار باشه براساس برچسب "داشتن یا نداشتن اعتقاد به خدا" در مورد آدم ها قضاوت کرد، اونجاست که باید پرسید چرا؟ به نظر من مهم این اعتقاد نیست، چرا که این اعتقاد ها در طول زمان دستخوش تغییراتی می شه، مهم این است که افراد چقدر از انسانیت بهره بردن و چقدر از قدرت تفکرشون برای کمک به خودشون و دیگران استفاده می کنن! چرا کمک به دیگران؟! چون انسان بدون "دیگران" معنایی نداره! 






* من بایستی بیشتر در این زمینه مطالعه کنم و اطلاعاتم محدوده!