۱۳۹۰ آبان ۸, یکشنبه

این پست هدیه ای است به یک دوست به پاس همه محبت ها و دلسوزی هاش!

سلام! وقتی در بحبوحه این چند روز اخیر که کارها از سر و کولم بالا می رفت و مثل این درخت هایی که الان زیر بار برف خم شدند داشتم یه کمی به سمت خمیدگی سوق پیدا می کردم اتفاق جالبی افتاد، بین نامه های توی صندوق خونه یه نامه بود که یه کمی سنگین تر* بود، گرچه ظاهرا معلوم بود که توش چیه ولی برام کلمه ها مهم بودند، آرزوها مهم بودند، دلگرمی ها مهم بودند، اون حس پشت کلمه ها مهم بودند! خوندمش، بهم قدرت داد...  بار کارها چرا اینقدر سبک شدن یهو؟!

دیشب یکی از دوستای جدیدم** ازم سوالی پرسید: "تو توی زندگی چی خوشحالت می کنه؟!!" نمی دونم از سر سرمستی بود یا هرچه ولی فکر نکرده گفنم، "خوشحال بودن آدم هایی که دوستشون دارم!" خیلی کلیشه ای به نظر میومد و تلاش چندانی برای زدودن غبار کلیشه از جواب هم نکردم، ولی همین جرقه ای بود که در لحظه ای همه لحظاتی که در این سال ها داشتم به سرعت از ذهنم عبور کنن، همه خنده ها، گریه ها، دعواها(!!) و ... تا صبح تو ذهنم وول می خوردن مثل رشته های ماکارونی توی آبی که داره غل غل می جوشه... کاش زمان به عقب برمی گشت... کاش می شد باز طعم اون لحظه ها رو چشید!***

دو روزی هست که می خوام این پست رو بنویسم ولی کارها نمیذاشت... سوال و جواب دیشب و قدم رو همه خاطرات تا صبح در میدان مرکزی ذهنم... این پست رو نوشتم برای تشکر از تمامی دلسوزی ها، محبت ها، کمک ها، تحمل کردن ها، هات چاکلت های بدون شیر و با شیر، سبزی پلو با ماهی ها، تعمیرگاه رفتن ها، کل کل کردن ها، اکسل شیت ها****، قهر کردن ها، آشتی کردن ها و تک تک لحظاتی که در ساختنشون سهیم بودی... ممنون که توی تمام این سال های دوری از خونه، خونه رو گرم کردی. نه فقط برای من که برای همه کسایی که اینجا دور از خونه بودن... 

می دونم که زندگی ما رو سخت به خودش مشغول کرده و نمی دونم دست تقدیر ما رو به کجا ها خواهد برد. نمی دونم و نمی خوامم الان بهش فکر کنم اما مطمئنم که ارزششو داره که صفحه ای از این بلاگ رو به نشانه سپاس بهت تقدیم کنم... که همیشه بمونه و این روزا یادمون نره... سپاس از این که بودی... سپاس از این که هستی... 

پاییز 2011





* هم از منظر فیزیکی و هم معنوی!! 
** این دوست جدید دوست داشتنی من رو باید حتما ببینی، هر وقت می بینمش من رو تا دو روز به خنده می اندازه!!
***بحث خیلی خوراکی شد! یه صداهایی هم از نواحی زیر دیافراگم به گوش می رسه!! 
**** Excel Sheet!

۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

هذیان های شبانه: ستاره من

شب است و در این اندیشه ام که فرق من و اون ستاره چیه؟ همونی که اون گوشه آسمون تک و تنها به من زل زده و من هم متقابلا به اون! هر دومون تنهای تنهاییم ولی داریم بین یه عالمه ستاره دیگه سوسو می زنیم! گرچه همه ستاره ها یه جورایی تنهان ولی ستاره من خیلی مظلومانه تنهاست، تمام تلاششو می کنه که نور بده و بقیه رو گرم کنه، ولی به اون روزی* فکر می کنه که دیگه هلیومی** براش نمونده باشه که بتونه بتابه و گرما ببخشه. و من هنوز در عجبم که اون روز کی به ستاره گرما میده؟ چرا هیچ ستاره ای سیاره نمیشه و ترجیح میده به آرومی بمیره؟ به نظر من ستاره ها خیلی مغرورن!


*روز نوری (مثل سال نوری!) با روز زمینی فرق داره!
** من حدس می زنم ستاره من با هلیوم خودش گرم می کنه، ولی ممکنه هیدروژن یا هر چیز دیگه ای هم باشه، تفاوتی در اصل قضیه ایجاد نمی کنه! 

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

برنده جایزه نوبل چه شکلیه؟!

دیروز سر کروتو (Sir Kroto)، برنده جایزه نوبل شیمی 1996 برای چند تا سخنرانی کوچیک و بزرگ به دانشگاه ما اومد، خوب به الطبع من هم هیجان داشتم که از نزدیک ببینمش نه فقط به خاطر اینکه نانو ذرات کربنی که یه جورایی به موضوع پژوهشی من مربوطه رو کشف کرده، بلکه کلا کنجکاو بودم ببینم این آدم هفتاد و اندی ساله که جایزه نوبل رو هم گرفته الان با چه انگیزه ای داره زندگی می کنه!

 به اتفاق دوستم کمی زودتر رفتیم به محلی که قرار بود سرکروتو بیاد و سعی کردم از وقت استفاده کنم و از ویکی پدیا یک مقدار اطلاعات در موردش بگیرم که دیدم خودش 20 دقیقه قبل از جلسه اومد که لپ تاپش رو به سیستم نمایش وصل کنه! به ما سلامی کرد و لبخندی زد در حالیکه من چشمام روی لغت athiest (به معنی "کسی که منکر خداست") در صفحه ویکی پدیاش گیر کرده بود! (همین کافی بود که هنوز نشناخته برای راحت طلبی ذهنی بهش یه برچسب بدم!)

در طول صحبتش میزان سرزندگی و هیجانش در کنار سن و سالش و تصور این که احتمالا این دفعه چند صدمی هست که راجع به این موضوع صحبت می کنه من رو متعجب می کرد. گرچه به دلیل تعداد زیاد اسلایدها و زمان محدود خیلی از اسلایدها رو بسیار سریع رد می کرد. 

در مجموع و جدای از خاطرات جالبی که از دوران کاریش تعریف کرد دو نکته توجه من رو جلب کرد:

- یکی این که این انسان با کوله باری از تجربه الان داره وقتش صرف ارتقا کیفیت آموزش در سطوح مختلف می کنه. عکس هاش از سفرهاش به کشورهای مختلف و آموزش ریاضی به بچه های دبستانی تحسین برانگیز بودن. به گمانم اون هم این رو فهمیده که آموزش الان مهمترین مشکل بشره! 

- در طول صحبتش خانم نسبتا مسنی که در ردیف دوم بود توجه ام رو جلب کرد. برای من که اکثر اساتید دانشگاه که در زمینه های نزدیک به من کار می کنند رو می شناسم قیافه ناآشنایی داشت، و توجه اش به سخنران و تک تک اسلایدها من رو بیشتر کنجکاو می کرد که ببینم این خانم کیه! و من جواب سوالم رو در اسلاید آخر یافتم، اون خانم کسی نبود جز همسر سر کروتو! سر کروتو از اون در اسلاید آخر تشکر ویژه ای کرد، از اینکه از سال 1963 تا الان در کنارش بود. نمی دونم اسم این رو می شه "عشق" گذاشت یا نه، ولی هرچی که هست تحسین برانگیزه!

۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

شیوع عنصر اصالت در طراحی

کلا به طراحی ماشین ها علاقه مندم و از همین رو هم هست که به جزئیات طرح های جدید و تغییراتشون توجه زیادی دارم... امروز طرح های جدید مدل های خودروسازهایی مثل شورولت و هیوندای توجه ام رو جلب کرد... این خودروسازها توی طرح های جدیدشون ظاهرا هدف جدیدی رو دنبال می کنند که خودروسازی مثل بی ام و سالهاست در طراحی هاش اون رو در نظر گرفته: "اصالت"

این به این معنی است که شما همیشه با دیدن جلو پنجره دوقلو متوجه میشید که خودرویی که می بینید ساخت شرکت بی ام و هست، این مورد تا جایی که به خاطر دارم* بین همه مدل های سواری بی ام و مشترک بوده و به طرح هاش نوعی اصالت بخشیده. شرکت های دایملر(مرسدس)، ولوو و پورشه هم این مورد رو رعایت کردند. و حالا ظاهرا هیوندای و شورولت و تا حدودی هم تویوتا، فورد و کیا در تلاشند که با رعایت این موضوع به محصولاتشون اصالت بخشی کنند. هدف از این کار بالا بردن پرستیژ برند در مقایسه با برند های لوکس تر (به عبارت دیگر جلب مشتری بیشتر از طیف بیشتری از طبقات اجتماعی) و در عین حال پائین نگه داشتن قیمت تمام شده محصول هست.

اهمیت این موضوع به خاطر رقابت بسیار شدید در بازار خودروی امریکاست. برای نمونه جا موندن از این رقابت منجر به ورشکستگی شرکت پونتیاک و وضعیت وخیم اقتصادی شرکت های بزرگی همچون کرایسلر شد، تا جایی که این شرکت ها مجبور به درخواست کمک مالی از دولت جهت جلوگیری از ورشکستگی شدند.



* تا مدل های دهه 1980 رو به خاطر دارم. 

۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

هذیان های شبانه: تلخ و سخت

چای بدون قند،
 تکیلای بدون لیمو،
 و زندگی منطقی بدون احساس،
هر 3 تاشون توی یک مورد شبیه اند! اولش هم تلخ اند و هم سخت، ولی به مرور بهشون عادت می کنی.
البته بعد از یه مدت یکی از تفریحاتت هم میشه شکشتن عادت!