
وقتی گريبان عدم
با دست خلقت می دريد
وقتی ابد چشم تورا
پيش از ازل می آفريد
وقتی زمين ناز تورا
در آسمانها می کشيد
وقتی عطش طعم تورا
با اشکهايم می چشيد
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بودو نه دلی
چيزی نمی دانم از اين
ديوانگی و عاقلی
يک آن بد اين عاشق شدن
دنيا همان يک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شيطان به نامم سجده کرد
آدم زمينی تر شدو
عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چيزی نمی دانم ازين
ديوانگی و عاقلی
۱ نظر:
http://www.youtube.com/watch?v=UUuKcOYLHCI
ارسال یک نظر