گفت وگو با محمدصالح علاء
خدا را شكر فرشته شدن دیپلم وفوق لیسانس و دكترى نمى خواهد. یعنى مثلاً نمى خواد یك سلسله كتاب بخوانى و فرشته بشوى. وقتى با قلبت فكركنى فرشته اى، كسى كه گریه مى كند فرشته است. اگر یك سیب اینجا باشد و من نصفش را به تو بدهم فرشته نیستم. ولى اگر آن نصفه كه سرخ تر است را به تو بدهم، فرشته ام. فرشته بودن را نمى شود تعریف، كتابش را خواند یا دكترى فرشته بودن گرفت. الحمدلله دكتر فرشته نداریم! فرشته ها فقط رنج مى كشند، گریه مى كنند و ایثارمى كنند. فرشته بودن اصلاً كارى ندارد، ما این قضیه را سخت مى گیریم. گاهى حتى ما فرشته ایم و خودمان نمى فهمیم. یك بال هاى ریز ریز روى شانه هایمان درمى آید و ما پرمى كشیم ولى نمى فهمیم. وقتى خیلى حالمان خوب است، باید بدانیم ما فرشته ایم. ضمناً برخلاف اینكه مى گویند فرشته ها دیده نمى شوند باید بگویم فرشته ها جسمیت دارند و جاى پاهاشان كاملاً معلوم است. كافى است پا بگذاریم جاى پاى آنها، آنوقت مى رویم به سمت فرشته ها. در «فیه مافیه» مولوى مى گوید: «خیال باغ تو را به باغ مى برد، خیال دكان به دكان.»
این را هم اضافه كنم: هرموقع نهار و شام مى خورى، وقتى دارى لبه سفره ات را تا مى زنى كه جمع كنى، اگر زیرش یك عده آدم گرسنه را دیدى، بدان كه تو فرشته اى.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر