باران، دریا، ماهی
1. دریا با خشکی مرز خاصی دارد. ماهی در خشکی به هلاکت میافتد (ماهیان را بحر نگذارد برون/خاکیان را بحر نگذارد درون). شاهی با یک غلامی راهی سفر شد. یک جا اطراق کرده بودند که صدای اذان بلند شد. غلام اجازه گرفت برود نماز بخواند. خیلی طول کشید. شاه عصبانی شد که چرا بیرون نمیایی. غلام گفت: آنکه نگذارد ترا کایی درون/می بنگذارد مرا کایم برون
2. جنبه دیگر برهنگی ماهیان است، تعلقی ندارد و بنابر این محافظی هم لازم نیست (آسمان بر خوابناکان بر فزود/ماهیان را پاسبان حاجت نبود).
3. ماهی جز آب به هیچ چیز دیگر احتیاج ندارد (ماهیان را نقد شد از عین آب/نان و آب و جامه و دارو و خواب)،
آب هم بی واسطه نزد وی حاضر است و بر وی احاطه دارد و نیازی به تقاضا نیست (ما همه مرغابیانیم ای غلام/بحر میداند زبان ما تمام).
دعا لازم نیست (من گروهی میشناسم زاولیا/که دهانشان بسته باشد از دعا).
مثل آهویی است در مقابل شیر، فرار کردن را هم فراموش میکند (پیش شیری آهویی مدهوش شد/هستیش در هست او روپوش شد).
4. دریا به نزدیکان گوهر و به دور دستان باران میدهد
5. اگر زبان دریا (یعنی شنا) را ندانی در دریا هلاک میشوی
6. هر چه آب بر داری کم نمیشود. رحمتش وسیع است. بخل معنی ندارد. مثل آب ناودان کم نیست که با همسایه جنگ ایجاد کند (آسمان شو ابر شو باران ببار/ناودان آبش نمیاید به کار)
7. اگر گوهر میخواهی باید به عمق بروی
8. هم پاک است و هم پاک کننده
9. برای تمیز کردن و شستن ناپاک شرطی نمیگذارد و اجرتی طلب نمیکند (داد او را قابلیت شرط نیست)
10. هم جنس باران و بلکه منشأ باران است
11. در عین لطافت آتش را خاموش میکند
12. فقط دریا نهنگ میپرورد و اگر آرزوی نهنگ شدن داری باید در دریا شنا کنی (نهنگ آن به که با دریا ستیزد/ کز آب خرد ماهی خرد خیزد؛ ستیزه با بزرگان به توان برد/که از همدستی خردان میشوی خرد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر