۱۳۹۸ خرداد ۸, چهارشنبه

رفت ولی اینجاست...

رسوندمش و رفت، تو راه برگشتن همش به حرفامون فکر می کردم...
به نگاهش...
به اینکه هیچوقت عقل و دل اینقدر با هم در توافق نبودن...
به راه پیش رو که سخته ولی ما امیدوار... 
به سختی های کوچیکی که گذروندیم با هم و بازم میگذرونیم «با هم»...
به بوی عطرش که هنوز پیچیده توی ژاکت...
به حیرت انگیزی زندگی...

۱۳۹۸ خرداد ۶, دوشنبه

۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۰, جمعه

قرار اول

امروز دیدمش، بالاخره، برای بار اولین بار... 
به سختی رسیدم، تقریبا ناامید از رسیدن... 
لبخند به لب، تند و کمی دستپاچه سعی می کرد هم با مهمونش صحبت کنه و هم غذا رو حاضر کنه... 
من خسته از سفر پر پیچ و خمش... 
اون خسته از خوب نخوابیدن شب قبل و دنبال مواد لازم غذا گشتنش...
ولی هیچکدوم خسته نشدیم از با هم بودن، حرف زدن، سوال پرسیدن تا خود گرگ و میش... 
سفره پر بار دانشجوییش... 
بعد از سالهای سال، بالاخره یکی رو دیدم که احساس آرامش میده... 
دستاش رو گرفتم، کوچیک و ظریف مثل خودش... خواستم بغلش کنم یه دل سیر ببوسم، ترسیدم بترسه... 
برق چشماش توی تاریکی اتاق... 
کش رفتن بالش و هیچی نگفتنش...
کل کل کردنا و همه چی گفتنش...
خندیدناش با چشمای قرمز غرق خوابش... 
من و چک لیست سفرش... 
صبحونه درست کردن دم رفتنش...
ساده دلی... 
دل پاکی... 
خودم بر می گردم، دلم نه...

۱۳۹۵ اسفند ۱, یکشنبه

فروشنده

توجه: اگر فیلم رو ندیدید و برنامه ریزی می کنید که برید و بیینیدش، سطور زیر ممکن هست داستان فیلم رو لو بدهند! شاید بهتر باشه بعد از دیدن فیلم اینجا رو بخونید! :)




فیلم فروشنده رو "بالاخره" دیدم در یکی از سینماهای مرکز شهر سن حوزه... درام جالبی بود حاکی از یکی از تناقضات حاکم در جامعه معاصر ایران. نکته جالبی که داستان فیلم به اون اشاره میکنه، درگیری فاحش بین ارزش و ضد ارزش در ذهن افراد جامعه هست. به حدی که عماد در انتهای فیلم به سختی می تونه درک کنه که چجوری باید با پیرمرد مقصر ماجرا برخورد کنه. به عبارت دیگه، هر چه بگندد نمکش می زنند، وای به روزی که بگندد نمک!! علت عصبانیت عماد در انتها رو حتی میشه به نوع رفتاری که با او در تاکسی می شه، در ابتدای فیلم، مرتبط دونست.

 وقتی رعنا تصمیم میگیره که پیگیر شکایت رسمی نشه، عماد نمیتونه آرام بشینه و فکر میکنه که باید به نوعی به این موضوع واکنش نشون بده. شخصیت معلم گونه عماد در کنار عوامل دیگه او را وادار می کنه که خودش وارد عمل بشه تا مجرم رو تنبیه کنه، شاید به امید اینکه تاثیری روی این نوع مشکلات در جامعه بگذارد. مشکلاتی که هم بین دانش آموزان کلاسش هم مشاهده مبکنه و هم بین همکارانش مثل بابک. کلاسی که عماد خودش رو الگویی برای دانش آموزانش میبینه. از طرف دیگه، رعنا هم مشکل میتونه عماد و نوع واکنشش رو درک کنه در حالی که خودش در شوک ماجرا هست. رویرو شدن با پیرمرد مقصر، شوک بزرگتری براش هست. 

در نهایت فیلم سوال جالبی رو توی ذهن بیننده باز می ذاره، که چگونه میشه این مشکل ضد ارزش رو حل کرد، که از مسن ترین تا جوون ترین اعضای جامعه به نوعی هم درگیرش هستند و هم شاید به ارزش شدنش کمک می کنند. سعی فیلم این هست که روایتگر باشه و ما رو در موقعیتی قرار بده که هر کدوم از ما قضاوت و نتیجه گیری خودمون رو داشته باشیم، مشابه کارهای قبلی اصغر فرهادی. دیدنش رو بسیار توصیه می کنم.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

ایمیل، شمس، بابا...

بابا شروع کرد به ایمیل زدن. و الان برای خودش ایمیل زن قهاری شده! گشتم که یه بیت شعر خوب در جواب براش بفرستم، این پیدا شد... به دلم نشست:

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

شمس تبریزی