
مغایرتهای زمان ما
ما امروزه راحتی بیشتر اما زمان کمتر
مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم
بدون ملاحظه ایام را می گذرانیم، خیلی کم می خندیم، خیلی تند رانندگی می کنیم، خیلی زود عصبانی می شویم، تا دیروقت بیدار می مانیم، خیلی خسته از خواب برمی خیزیم، خیلی کم مطالعه می کنیم، اغلب اوقات تلویزیون نگاه می کنیم و خیلی بندرت دعا می کنیم
چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است. خیلی زیاد صحبت می کنیم، به اندازه کافی دوست نمی داریم و خیلی زیاد دروغ می گوییم
زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ؛
ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما دیدگاه های باریکتر
بیشتر خرج می کنیم اما کمتر داریم، بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم
بیشتر می نویسیم اما کمتر یاد می گیریم، بیشتر برنامه می ریزیم اما کمتر به انجام می رسانیم
عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین تر
کامپیوترهای بیشتری می سازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم، تا رونوشت های بیشتری تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم. ما کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم
اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است، مردان بلند قامت اما شخصیت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی
فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالم تر؛ منازل رویایی اما خانواده های از هم پاشیده
بدین دلیل است که پیشنهاد می شود از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید، زیرا هر روز زندگی یک موقعیت خاص است
در جستجوی دانش باشید، بیشتر بخوانید، در بالکن بنشینید و منظره را تحسین کنید بدون آنکه توجهی به نیازهایتان داشته باشید
زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید، غذای مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را که دوست دارید ببینید
زندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای ازلحظه های لذتبخش است
از جام کریستال خود استفاده کنید، بهترین عطرتان را برای روز مبادا نگه ندارید و هر لحظه که دوست دارید از آن استفاده کنید
عباراتی مانند "یکی از این روزها" و "روزی" را از فرهنگ لغت خود خارج کنید. بیایید نامه ای را که قصد داشتیم "یکی از این روزها" بنویسیم همین امروز بنویسیم
بیایید به خانواده و دوستانمان بگوییم که چقدر آنها را دوست داریم. هیچ چیزی را که می تواند به خنده و شادی شما بیفزاید به تاُخیر نیندازید
هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است، پس قدر آن را بدانید
۱ نظر:
بشردر گوشه ی محراب خواهش های جان افروز
نشسته در پس سجاده صد نقش حسرت های هستی سوز
به دستش وشه پر بار تسبیح تمناهای رنگارنگ
نگاهی می کند سوی خدا-از آرزو لبریز-
به زاری از ته دل یک "دلم می خواست " می گوید.
شب و روزش "دریغ" رفته و "ایکاش" آیندست.
من امشب هفت شهر آرزوهایم چراغان است!
زمین و آسمانم نور باران است!
کبوترهای رنگین بال خواهش ها
بهشت پر گل اندیشه ام را زیر پر دارند
صفای معبد هستی تماشایی ست:
ز هر سو نوشخند اختران در چلچراغ ماه می ریزد
جهان در خواب
تنها من در این معبد در این محراب
دلم می خواست :بند از پای جانم باز می کردند
که من تا روی بام ابرها پرواز می کردم
از آنجا با کمند کهکشان تا آستان عرش می رفتم
در آن درگاه درد خویش را فریاد می کردم!
که کاخ صد ستون کبریا لرزد!
دلم می خواست دنیا رنگ دیگر بود
دلم می خواست :دنیا خانه مهرو محبت بود
دلم می خواست :مردم در همه احوال با هم آشتی بودند
طمع در مال یکدیگر نمی کردند
کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند
مراد خویش را در نامرادهای یکدیگر نمی جستند.
از این خون ریختن ها فتنه ها پرهیز می کردند
چو کفتاران خون آشام کمترچنگ و دندان تیز می کردند
چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر اکنده ست
چه شیرین است وقتی آفتاب دوستی در آسمان دهر تابندهست
چه شیرین است وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است
دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت
پلیدی ها و زشتی ها به زیر خاک می ماندند
بهاری جاودان آغوش وا می کرد.
جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا می کرد!
بهشت عشق می خندید.
به روی آسمان آبی آرام
پرستوهای مهرو دوستی پرواز می کردند
به روی بام ها ناقوس آزادی صدا می کرد
مگو:"این آرزو خام استمگو:-"روح بشر همواره سرگردان و ناکام استاگر این کهکشان از هم نمی پاشد
و گر این آسمان در هم نمی ریزد
بیا تا ما "فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
به شادی: "گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
"فریدون مشیری"
ارسال یک نظر