بعضی وقت ها پیش میاد که همین طوری الکی یه شعری میاد تو ذهنم و ول نمیکنه... امروز این شعر از صبح اومده تو ذهنم و موندگار شده:
چنان خشکسالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
فکر می کنم آخرین باری که این شعر تماس نزدیکی با ذهنم داشت موقعی بود که در کتاب ادبیات خوندمش، (یادم میاد که همون سال در بوستان سعدی قدیمی پدربزرگم گشتم و این شعر دوباره پیدا کردم...) شعریه که کاملا به این دوره و زمونه می خوره، فقط کافیه جای دمشق اسم شهر رو بذاریم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر