این پست رو مجبورم بنویسم چون قول دادم(!!):
امروز سر صبحونه، داشتم به تنگ ماهی ها نگاه می کردم، امیر داشت می گفت که وقتی به ماهی ها غذا میدی، بعد یه مدت آب تنگ کدر و کثیف می شه، که یهو گفتم: ببین چطور همین آبی که برای زندگیشون ضروریه زندونیشون کرده، درست مثه عشق می مونه!!
...و هر دو نعره ها زدیم!!
۲ نظر:
And both Bi*** and Bouch were surprised why we were yelling
hahaaaaa... I could see tears in their eyes!!;)
ارسال یک نظر