۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

بهار اومد!

سالی که گذشت سرشار بود از شادی ها و غم ها، فراز و نشیب ها، موفقیت ها و شکست ها، دل دادن ها و دل بریدن ها، ماندن ها و رفتن ها. امسال شاید بدترین و بهترین لحظه ها رو تجربه کردم. قدر دونستم دوستی های قدیمی رو و خوش آمد گفتم دوستی های جدید رو. تغییر رو پذیرفتم و سعی کردم بیشتر ازش استقبال کنم. ناراحت شدم و خوشحال شدم، خندیم، گریستم.

امسال نوروزعجیب دلم هوای خونه کرده، یکی دو هفته گذشته هم صحبتی با یک همشهری شیرین سخن حال و هوای منو عوض کرده. من و به یاد خونه انداخت، به یاد اون درخت گردویه جوون که جای بید مجنون پیر رو گرفت (عجب روزی بود)، آسفالت داغ تابستون و دوچرخه سواری، نذری گرفتن ها و دور هم غذا خوردن ها، هول بردن سینی نذری برای همسایه ته کوچه، بوی دارچین غذای خاله، خنده های بابا و عمو، مهمونی رفتن، رنو!!

امسال سال نو رو از شهر می رم، فقط برای تحویل سال، بعد از سال ها دوباره با اتوبوس* سفر می رم، به یاد قدیما، موقعی که عیدا با اتوبوس می رفتم خونه و نصف شب، یواشکی بدون اینکه بقیه بفهمن اهورا درو برام باز می کرد. می رفتم و صبح، که همه بیدار می شدن، منو تو تخت می دیدن و چه ذوقی می کردیم.

می دونم تو سال جدید هم اتفاق های زیادی می افته، می دونم باید بیشتر از تغییر استقبال کنم، عشق بورزم، صبور باشم، بیشتر فکر کنم، بیشتر بخونم. بیشتر به آینده فکر کنم.

دیگه داریم کم کم می رسیم، به یه هفت سین کوچولوی قدیمی، که یه دوست قدیمی چیده. حس عجیبه، غروب آخر سال و چراغای شهری که منتظرمه.

 بهار مبارک





* این اتوبوسش که اینترنت داره خیلی باحاله!!

۱ نظر:

Hasti گفت...

بین این همه غریبه تو به اشنا می‌مونی رفیق، خدا از ما دورت نکنه!