۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

هذیان های شبانه: حسرت

حسرت می خورم، 
نه از اینکه با من نیستی،
از اینکه همیشه پیش بینی هایم را باور نکردی، ولی اتفاق افتادند،
از اینکه وقتی به تو گفتم با من بیا، گفتی طاقت دوری ندارم،
گفتم نمیمانی! 
اندک مدتی گذشت، نماندی، آمدی، و دوری را برگزیدی،
از اینکه وقتی به تو گفتم بمان، سکوت کردی، رفتی، 
و مطمئنم که روزی دوباره پشیمانیت پشیمانم خواهد کرد،
که چرا اصرار نکردم...

۲ نظر:

یاس سپید گفت...

جملات عمیق و زیبایی بود...

اردوان زندی آتشبار گفت...

سپاس!