دلم می خواست می تونستم یه کاری کنم برات در حد و اندازه ات، دلم می خواست می تونستم یه کمی از اون جوونیتو که جلوی چشمام برای من صرفش کردی بهت برگردونم، مدیونتم! آخه چقدر تو خوبی می کنی، چرا هیچ وقت یاد نگرفتم احساسمو، عشقمو ابراز کنم! امروز فکر می کنم پیازی چیزی تو کیفم مونده، چون همش چشمام تره! هر چی بیشتر بهت فکر می کنم بیشتر این پیازه کار دستم میده!
۲ نظر:
فرصت شمار صحبت کز اين دوراهه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
گويی برفت حافظ از ياد شاه يحيی
يا رب به يادش آور درويش پروريدن...
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
چه میشه کرد با این زندگی ماشینی امروز که بهت فرصت محدودی میده برای کارهایی که دوست داری انجام بدی...
ارسال یک نظر